از عصر روشنگری و دانشمندان مؤمن تا مرگ خداوند
با آغاز عصر روشنگری، علوم تجربی مانند فیزیک، شیمیو زیستشناسی رشد شتابانی به خودش گرفت. شاید یکی از بنیادیترین و تکاندهندهترین نظریات فیزیکی، سه قانون فیزیکی آیزاک نیوتن بود که علاوه بر کشف مقولهٔ جاذبه، ادعا بر ازلی-ابدی بودن طبیعت کرد. در آن موقع کشفیات فیزیکی و شیمیایی بسیار ملهم از کلام مسیحی بود و در این اکتشافات پنداری دانشمند در پی وجدان مستقیم حکمت الهی در طبیعت است. در قرن هفدهم، رابرت بویل، فیلسوف فیزیکدان-شیمیدان اروپایی نظریهٔ وجود «طراح هوشمند» در جهان طبیعت را مطرح کرد که قاعدتاً با توجه به فضای الهیاتی حاکم بر جهان امری پذیرفتنی بود. در عین حال، جهان شاهد روند گرایش به طرحسازی ریاضیاتی از طبیعت بود تا جایی که وقتی لایبنیتز با خللهای ریاضی نظریهٔ نیوتن مواجه شد، کل مسأله را زیر سؤال برد. دلیل ایراد لایبنیتز آن بود که نیوتن برای خود امر جاذبه نتوانسته توجیهی فیزیکی بیابد و آن را به نحوی به حکمت الهی ارجاع داده است. از نظر نیوتن در آخرین ویرایش کتابش، تمام هستی را نگهدارندهای است که خداوند است. اما تمام این نگاه الهیاتی به مرور زمان و البته به سرعت دچار چالش شد تا جایی که هماکنون فضای غالب آموزشی-دانشگاهی جهان مبتنی بر مادیگری است.
شاید بشود سه دلیل برای گرایش خداناباورانه برشمرد (ص ۵۱): ۱) نحوی از خودبنیادی بشر و حس عاملیت خودبسنده، ۲) ظهور تفکرات مبتنی بر شکاکیت، و ۳)غلبهٔ تفکر مادهگرا. دیوید هیوم، فیلسوف اسکاتلندی امر معجزه را باطل شمرد چرا که قوانین فیزیکی جهان را مختل میکند و اختلال در قوانین فیزیکی جهان امری ناممکن است. از نظر او خداوند امری محسوس نیست، پس نیست. در ادامه آگوست کومته، با ایجاد تفکر پوزیتیویستی سه مرحلهٔ الهیاتی، فلسفی و پوزیتیویستی را برای جهان برشمرد و افزود که اکنون با رشد علم دیگر نیاز به نگاه الهیاتی و فلسفی به جهان نیست. در این میان، امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی با ردیهای که بر استدلال استقرایی علم کلام اسلامیآورد، در وجود خداوند شک کرد و به این ترتیب مسألهٔ وجود خداوند از نظر فلسفی هم دچار خلل شد. استدلال استقرایی کلامیون آن بود که جهان طبیعت آغازی داشته است (حادث) و هر امر حادثی خالقی دارد و به همین خاطر جهان طبیعت هم خالق دارد. حال با اتکا بر نظریهٔ نیوتن، کانت در این امر تشکیک جدی وارد کرد چرا که جهان طبیعی ازلی-ابدی تلقی شده است. البته این استدلال نیوتن، پیشینهٔ ارسطویی هم داشته است و به همین خاطر به نحوی سوگیری فلسفی یونانی نیز در این استدلال دخیل بوده است.
ضربهٔ بعدی به استدلال وجود خداوند را نظریهٔ فرگشت (تکامل انواع) ایجاد کرد. این نظریه را چارلز داروین مطرح کرد که با وجود سیر تصادفی فرگشت انواع در طی زمان طی اتفاق انتخاب طبیعی، جهش تصادفی ژنتیکی و ترکیب ژنتیکی، وجود خالق هوشمند دیگر مورد نیاز نخواهد بود. از نظر دنیای فیزیک، پییر لاپلاس فیزیکدان فرانسوی نیز منکر وجود خداوند شد. با آمدن نظریات تاریخی مارکس بر اساس نیازهای مادی-اقتصادی و تلقی افیون تودهها بودن دین و در کنار آن، نظریات راونکاوانهٔ سیگموند فروید بر اساس آن که «خداوند انسان را خلق نکرد، بلکه انسان خداوند را خلق کرد» بشر وارد دورهٔ جدیدی از مادیگرایی علمیشد که انکار خداوند به عنوان پیشفرض علمیباید تلقی بشود. به نظر نویسنده، سهگانهٔ «ز کجا آمدهام» (داروین)، «آمدنم بهر چه بود» (فروید) و «به کجا میروم آخر» (مارکس) ترکیب مهمیبود که باعث سست شدن پایههای استدلال موحدین میشد. در ادامه با آمدن تفکر نو-داروینی که همه چیز را بر اساس تصادف تلقی میکرد، این تشکیک در وجود خداوند جدیتر شد. دفاع برخی از متفکران موحد جدا دانستن حیطهٔ علم و دین بود و گاهی حتی متباین بودن گزارههای دینی و علمیرا ناشی از جدا بودن این دو ساحت تلقی میکردند.
در اواسط دههٔ هشتاد میلادی، ریچارد داوکینز (یکی از چهار پیامبر مکتب نو-خداناباوری) کتابی در مورد توهم خداوند نوشت که ظرف یک سال، سه میلیون نسخه از آن فروش رفت. استیفنهاوکینگ، فیزیکدان معلول انگلیسی که خود این معلولیت به نحوی کاریزمای ویژهای به او میداد، کتابی در مورد طرحوارهٔ جهان بدون خداوند نوشت که این کتاب ظرف یک سال حداقل ده میلیون نسخه به فروش رسید و همهٔ اینها در واقع مؤیدی بودند برای «مرگ خداوند».
بازگشت فرضیهٔ خداوند
از نظر استیفن میر، استاد دانشگاه و درسآموختهٔ فیزیک و فلسفهٔ علم که دانشنامهٔ دکتریاش در دانشگاه کمبریج بر روی فرگشت بوده است، سه کشف فیزیکی-شیمیایی که بشر در قرن بیستم به دست آورد، اتفاقاً به وجود خداوند هوشمند بیشتر تأکید دارد. اصل حرف کتاب که به سال ۲۰۲۱ منتشر شده است، بر اساس این سه نظریه میگردد. و جالبتر آن که نویسنده در انتهای کتاب، حجم بسیار زیادی را در پاسخ به ردیههای حرف خود نوشته است. به قول خودش، اتفاقاً هر چقدر انتقادها قویتر باشد، میشود دلایل قبلی را محکمتر کرد.
نخستین کشف، مهبانگ (بیگبنگ) است: کهکشانها و کلاً کیهان به تدریج در حال گسترده شدن است. مانند دانههای ریز کنجد روی کیک که موقع گرم شدن از هم فاصله میگیرند. بر اساس اصل برونیابی (اکستراپولیشن)، این به آن معنی است که جهان در آغاز نقطهای بوده با چگالی بسیار زیاد و از آن نقطه جهان آغاز شده است و در آغاز کلمه بود و آن کلمه خدا بود. سپس نویسنده با جزئیاتی بسیار حیرتآور نظریههای پیرامونی مهبانگ مانند تکینگی ازهاوکینگ را مطرح میکند که همهٔ آنها صحه بر این امر میگذارد که جهان آغازی داشته است. سپس به نظریات دیگر مانند نظریهٔ جهانهای موازی و جهانهای بینهایت میپردازد و به صورت منطقی نشان میدهد که به جای استدلال استقرایی که باید حتماً به یک جواب رسید، با استدلال ابداعی (ابداکتیو) و بر اساس اصل سادگی تیغ اوکهام، اتفاق وجود آفریدگار بسیار منطقیتر از بقیهٔ استدلالها، وجود طبیعت را توجیه و تفسیر میکند.
دومین کشف، تنظیم دقیق (فاینتیونینگ) است. به نظر میرسد بسیاری از قوانین فیزیکی کشفشده از دانشمندان به گونهای است که اندک تغییری در مقادیر متغیرها و ثوابت، باعث نابودی جهان میشود. حال سؤال آن است که چگونه این قوانین با این دقت تنظیم و تغییر میکنند؟ برخی مانندهاوکینگ خودبسندگی ریاضیات موجود را دلیل میآورند که به قول منطقیون دور دارد و قابل استدلال نیست. برخی دیگر مانند داوکینز کماکان جهان را کور و بیمنطق و بر اساس تصادف میبینند ولی هرچه میگذرد، دریافتهای دانشمندان چیز دیگری را به ما نشان میدهد. این سطح از دقت به گونهای است که اندکی تغییر همه چیز را به هم میریزد، نشان از وجود خالقی هوشمند دارد. اگر نظریهٔ اثباتنشدهٔ تصادفی بودن را بپذیریم، به همان قیاس هر آن ممکن است یکی از این ثوابت و متغیرها تغییر کند و جهان از هم بپاشد که خودش مبین برهان هدایت میشود و نیاز به خالقی دارد که با الهیات توحیدی همخوانتر است تا حتی با نظام فکری داداری (دئیسم).
سومین کشف، اطلاعات موجود و دقیق در دیانای است. دیانای اطلاعات بیشتری از کشفیات داروین به ما میدهد. رمزینههای موجود در دیانای به گونهای است که احتمال زیستپذیری را در مقابل همهٔ احتمالات ممکن به صفر میل میدهد. وقتی به فضای محاسباتی همهٔ حالات ممکن ترکیبات دیانای نگاه میکنیم، میفهمیم جهان ما در سطحی از نظم (آنتروپی پایین در زبان نظریهٔ اطلاعات شانون) وجود دارد که این نظم بسیار کماحتمال است (یک تقسیم بر ده به توان ۱۲۳). به قول فرانسیس کریک (ص ۱۸۱) هر انسان راستگویی اعتراف به معجزه بودن این اتفاق خواهد کرد. حال پاسخ ریچارد داوکینز آن است که احتمال زیادی وجود دارد که تمدنی بیگانه در جای دیگری از نظام کیهانی تکامل یافته و سپس اولین زندگی رو زمین را طرح و بذرپاشی کرده است: گزارهای که بیشتر به قصههای تخیلی میماند تا هر چیز دیگر.
در بخشهای دیگر کتاب نویسنده به این میپردازد که با فرض وجود خداوند، آیا نظام خداوند خالق حافظ جهان درست است (تئیسم) یا خداوند دادار (دئیسم) که جهان را در نقطهای آفرید و رها کرد، یا همهخدایی (پانتئیسم). از دیدگاه هوشمندی نظم موجود در خلقت، همهخدایی چنین گزارهای را برآورده نمیکند. نظام داداری پاسخی برای حمل اطلاعات ژنتیکی فرگشتی در طول زمان ندارد و اگر بپذیریم آفریدگاری با این جزئیات تمام اطلاعاتی که تا پایان جهان برای همهٔ اجزای جهان مورد نیاز است را در سلول بنیادی جهان تعبیه کرده است، اولاً دچار مشکلی میشویم که از نظر نظریهای چطوری میشود رفتارهای شبهاحتمالاتی را برای رخدادهای فیزیکی-زیستی جهان با آن نگاه توجیه کرد. ثانیاً چرا خدایی با این سطح از هوشمندی، جهانی به این پیچیدگی را به حال خود وانهد؟ به بیان دیگر (ص ۲۹۷)، این جهان را آغازی بوده است و پس از آن آغاز تغییرات ناپیوستهای اتفاق افتاده است و اطلاعات زیستی بسیاری از چیزها از آن موقع دچار تغییرات اساسی شدهاند. بر این اساس، خداباوری خیلی دقیقتر و بهتر از نظام دادارباوری میتواند نظام کیهانی و جهان طبیعی را توصیف کند.
در عین حال از نظر منطقی، آن طوری که مورلند و ویلیام کریگ گفتهاند (ص ۲۵۳)، از آنجایی که ذهن مجهز به عاملیت آزاد میتواند زنجیرهای از علل و معلول را بدون آن که مجبور باشد بسازد، کنشهای آن عامل آزاد نیاز به تسلسل علت و معلول را از بین میبرد و به همین خاطر میتواند خود عاملی باشد که نیاز به هیچ علتی ندارد. به بیان دیگر، آن عامل میتواند خودبسنده و واجبالوجود باشد. البته بر این نظریه شبههای مبنی بر فیزیک کوانتومیوارد کردهاند که ممکن است ذرهای اولیه به صورت بینهایت وجود داشته و در لحظهٔ مهبانگ آن ذره شروع به ایجاد نظام کیهانی کرده باشد. پاسخ آن که یک حالت باثبات واقعی یا ادواری کوانتومیکه همیشه باقی بماند، هیچ گاه هم تغییر نمیکند چرا که چیزی که بیثبات و قابل تغییر است، امکان بیتغییری ازلی ندارد. (ص ۲۵۶)
نویسنده در جایجای کتاب تأکید میکند که قوانین فیزیکی به هیچ عنوان ممکنیت و تنظیم دقیق را توضیح یا تضمین و تعیین نمیکند. بلکه، فیزیکدانها باید آن مقادیر به دست بیاورند که با آن بتوانند نظام کیهانی را بسنجند. لذا خود آن قوانین فیزیکی-ریاضیاتی خودشان به خودی خود هیچ قدرت خلقی ندارند و این ردیهای محکم است بر استدلالهای استیفنهاوکینگ. در ادامه به صورت مفصل در مورد مکانیک کوانتوم، نظریاتی مانند نظریهٔ رشته و امثال آن بحث میشود و نشان داده میشود که با پیچیدهتر شدن نظام ریاضیاتی موجود در آن نظریات، اتفاقاً نیاز به خالق هوشمند بیشتر از قبل به چشم میآید.
این کتاب ۵۶۸ صفحهای که ۴۵۰ صفحه متن اصلی دارد، خیلی مستقیم بر روی بحث علمیمتمرکز است و به بسیاری از شبهات و مسائل موجود مانند فیزیک کوانتوم، نظریهٔ رشته، نظریهٔ جهان ریاضی، نظریهٔ جهانهای دیگر و بسیاری از نظریات میپردازد و نشان میدهد که بسیاری از دانشمندان جهان مدرن، مانند آن چه نایجل زیستشناس این شجاعت را داشته که به صراحت بنویسد و بگوید، ترجیح میدهند این جهان خدایی نداشته باشد و تمام سعیشان را میکنند که با نظریهٔ طبیعتگرایی و مادیگرایی حتی اگر شده به فرضیات موهوم و شبیه قصه دستاویز شوند، و جهان را جوری طرح کنند که نیاز به خدایی نباشد. ولی متأسفانه خداباوری چیزی شبیه گربهٔ مرتضیعلی است که از هر جایی بیفتد، چهار دست و پا بر زمین میآید. در جهان امروز که خدا از معادلات روزمرهٔ علم و سیاست حذف شده است، اولین اثرش بیمعنایی جهان و بیاخلاقی میشود. وقتی این جهان صرفاً بر اساس تصاف باشد تمام دستاوردهای زندگی بیمعنا و تمام رنجها بیهوده میشود. به قول ولتر: اگر خدایی هم نبود، انسان نیاز به اختراع آن داشت. از نظر احساسی شاید به این معنا باشد که انسان نیازمند به خالق است و این خود توهم است اما شاید از نظر نظری این معنا را خواند که وجود خالق به معنی واقعی بسیاری از مشکلات و مسائل فلسفی را حل میکند (ص ۴۴۹). اگر خدایی نباشد، دیگر هیچ اصلی باقی نمیماند. جهان میشود جایی برای بقا به هر قیمتی و معنا به طور کامل از زندگی رخت میبندد (در کتاب «
یافتن معنا در جهان ناقص»، ایدو لاندو نویسندهٔ اسرائیلی دقیقاً در قبال مرگ اعتراف میکند که بدون دین در مقابله با مرگ جهان خالی از معناست). این جهان بدون خالق، جهان «تهوع» سارتر میشود.
پینوشت ۱:
چند مدتی است متوجه شدهام تفکرات خداناباوری شیوع بیشتری در ایرانیان نسبت به گذشته داشته است. محض کنجکاوی ساعتها به صحبتهای خداناباوران که دنبالکنندگان میلیونی در شبکههای مجازی دارم گوش دادم. آنها استدلالاتی با یقین علمیمیآوردند در مورد مسائلی مانند امکان ایجاد ذره از عدم در فیزیک کوانتومی، خودبسندگی جهان ابدی-ازلی در نظریهٔ طبیعتگرا و خطرناک بودن دینداری که همیشه با خرافه و جهل ممزوج میشود. آن قدری محکم در مورد فرگشت میگفتند که خودم به شک افتادم نکند اینها راست میگویند و من دچار توهم شدم. ما در هوش مصنوعی، حداقل قبل از شیوع شبکههای عمیق، درس مهندسی ژنتیک میخواندیم و اولین اصلی که یاد میگرفتیم آن بود که در کنار جهش، ترکیب و تغییر تصادفی، تابع برازشی وجود دارد که برازندگی هر ترکیب جدید ژنتیکی را اندازه میگیرد و نمونهبرداری تصادفی بر اساس احتمال آن برازش اتفاق میافتد. به معنای دیگر، ذهن طراح در این فرآیند ژنتیکی به شکلی کاملاً آگاهانه و هوشمند دخیل است. دیگر آن که در هوش مصنوعی جدید که بر بنیان تناسب دادن تابع هدف با حداکثر احتمال ممکن به واقعیت بیرونی است، ما مشخصاً از برنامهٔ تنظیم دقیق ریاضیاتی بهره میبریم که نیاز به خالق را درخواست میکند.
وجه دیگری از شک که اینها به جان مردم میاندازند، خودبسندگی فیزیک و ریاضی است. اول آن که به قول علی صفایی حائری، حتی اگر علتالعلل همهٔ اتفاقات را کشف کنیم، آن «علت ترکیبی» که باعث این علتالعلل (مانند فرمول ریاضی و فیزیکی) میشود قابل توجیه فیزیکی نیست. به نظرم میرسد نحوی از غرور انباشته از تظاهر در ادعاهای آن دسته از خداناباوران طبیعتگرا وجود دارد که با آوردن اصطلاحات غریبهٔ علمیمیخواهند اصل قصه را خدشهدار کنند. من به هیچ عنوان مخالف این بحثها نیستم اما صحبتم در آن است که این نحو از تقلیلگرایی در استدلالهای خداناباوران بیشتر به نظر میآید نوعی از پروپاگاندای سرشار از مغلطه است تا اطلاعات دقیق. بدتر آن که در بسیاری از کتابهای شبهعلمیپرفروش که میخوانم هر گودرز و شقایقی را به فرگشت نسبت میدهند و آخرش میشود که مثلاً دلیل فلان مشکل روحی-روانی آن است که ما بعد ازمیمون بودن که در غار بودیم شکار میکردیم و به خاطر غریزهٔ شکار فلان شد و حالا شد اینطوری. قصههایی که به معنای واقعی کلمه، گزارههای انکارناپذیر اثباتناپذیر هستند: داستانسازی تخیلی.
حالا رواج این حرفها در جوامع سنتی مانند ایران که تا حالا اخلاق را دائرمدار امر دینی وجدان میکرده است، و حتی نتوانسته به اخلاق عرفی (سکولار) پیوند بخورد و با عقلانیت محاسبهگر مدرن غربی پیوند کامل داشته باشد (و به همین دلیل، بسیاری از ایرانیان در اوایل مهاجرت به غرب، برخی از رفتارهای مهربانانهٔ غربیها را تعبیر به فضیلت اخلاقی میکنند)، همان ترسی را به ذهن متبادر میکند که داستایوسکی از زبان یکی از برادران کارامازوف آورده است: در جهان بدون خداوند، هر امری مباح است. بدتر از آن که همین تفکر بنیاد خانواده را به هم خواهد ریخت و امید و معنا را از زندگی به کل بیرون خواهد کرد. دوباره تأکید میکنم که اصلاً حرفم آن نیست که بحثهای دقیق علمیو فلسفی نشود. اتفاقاً برعکس ناراحتم که چرا هرازگاهی خبر میآید که عالمیدینی به خاطر صحبت کردن اندکی خارج از قاعده به خانهنشینی اجباری و تکفیر دچار میشود اما کشاندن این بحثهای بسیار پیچیدهٔ علمیدر میان عموم سود بسیار اندکی دارد. راستی، واقعاً چند نفر از آن کسانی که یکی از آن ده میلیون نسخهٔ کتابهاوکینگ را خواندند، به مغلطههای فلسفی در لفافهٔ بحثهای پیچیده ریاضی پی بردند؟ اخیراً در مصاحبهٔ مصطفی مستور در برنامهٔ سروش صحت متوجه شدم، مستور از نوشتن «روی ماه خداوند را ببوس» پشیمان است چرا که فرآیند تردیدهای هستیشناسانهاش میتوانسته به طور بالقوه در دل بسیاری از افراد که داشتند زندگی عادیشان را میکردند شک بیندازد و مستور ناراحت بود که چرا وقتی چنین مسألهای تبدیل به مسألهٔ فردی شخص نشده است، باید در این سطح این شک را به ذهن متبادر کرد. برایم جالب شد پس از سالها دوباره سراغ این داستان بلند بروم و بخوانم: یادم میآید آن موقع که خواندم (شاید به خاطر آن که آن موقع مسألهٔ شخصی من نبود) چنین شکی به ذهنم خطور نکرد.
پینوشت ۲:
سال گذشته، کتاب کوتاهی از مهدی گلشنی، استاد فیزیک دانشگاه شریف خواندم با عنوان «خداباوری و دانشمندان معاصر» که در نوع خودش جالب بود اما به جزئیات اصلاً پرداخته نشده بود.
پینوشت ۳:
پیشتر از این کتابی با عنوان «
اسلام به خداناباوری پاسخ میدهد» را خوانده بودم که به نظرم بسیار جالب بود. نسخهٔ صوتی این کتاب به صورت رایگان در یوتیوب موجود است.
https://www.youtube.com/watch?v=rIesGOlFkTc&list=PL2rETZbouNkhWelKLAs3ZcCtPX0Rvu-AA&ab_channel=RigelPublishing
پینوشت ۴:
استیفن میر مصاحبه و مناظرات بسیاری انجام داده است که بسیاریشان در اینترنت موجودند. از جمله صحبت او با پال ویلیامز (مسلمان انگلیسی) در صفحهٔ یوتیوب ویلیامز که آنجا ویلیامز از نادیده گرفتن اکتشافات علمیمسلمانان در کتاب انتقاد میکند.
https://www.youtube.com/watch?v=m-BOXBUWVAY&ab_channel=BloggingTheology