اولین بار پاییز ۱۳۸۷ این داستان بلند را خواندم و یادم هست یکی دو سال بعد در تعطیلات نوروز از بیکتابی در شهرستان، دوباره خواندمش. پس با این اوصاف این بار سوم است که میخوانم بیشتر از سر کنجکاوی که این کتاب چه چیزی داشته که در نسل ما دههشصتیهای تازه به جوانی رسیده اینقدر پرطرفدار شده است. کتاب خیلی کوتاه است و شاید بشود در دو یا سه نشست تمامش کرد و این یک دلیل. دومین دلیلش قلم صمیمیمستور است. سومیاش شاید نوع نگاه مستور به مسألهٔ عشق که در مرز بین احساساتیگرایی (سانتیمانتالیسم) و شاعرانگی در نوسان است. ضرباهنگ داستان هم سریع است و احتمالاً با روحیات جوانان نسل تلویزیون و چتروم (یاهو ۳۶۰ و ارکات و یاهو مسنجر) و وبلاگ همخوانی دارد.
اما برگردیم به اصل مسأله یعنی داستان و روایت: مشخصاً مستور مسألهای شخصی در مورد وجود خداوند و همزمان عشق داشته است و تمام شبهات موجود مانند احتمال وجود ما، وجود شر و مریضی، وجود عشق و چند شبههٔ دیگر را در جورچینی گذاشته و بعد چند شخصیت کاریکاتوری سر هم کرده تا در و تخته جور دربیاید. این داستان از بدیهیات داستاننویسی مانند فضاسازی، شخصیتپردازی، واقعنمایی با شرایط جامعه و بسیاری چیزهای دیگر کاملاً به دور است. شخصیتهای داستان انگار در سیارهای دیگر زیست میکنند: حرف زدنشان، فکر کردنشان و همه چیز قرار است «مسأله»ٔ مستور را حل کنند نه خلق داستان. جالب است که همزمان پس از سالها کتاب «مبانی داستان کوتاه» مستور را تورق میکردم که رسیدم به بحث پیرنگ و منطق علی-معلولی و سببیت در طرح داستان: این رمان از این مسأله کمبهره است. شخصیت علی که مثل وعاظ منبری است، شخصیت یونس که یکهویی توی فرودگاه با خود میگوید: «آیا خداوندی وجود دارد؟» بدتر آن که مستور در گرهگشایی از این مسائل به شدت لکنت زبان دارد و گرچه به خاطر مطالعات جانبیام در این حوزه میفهمم که احتمالاً میخواهد بحث «تجربهٔ دینی» را از زبان شخصیت علی بیرون بکشد، اما به شدت در روایتسازی الکن است. خلاصهٔ مطلب که این داستان مانند بسیاری دیگر از آثار مستور مشکل زاویهٔ دید دارد.
از همهٔ اینها که بگذریم، چه میکند این نوستالژی. اگر اشتباه نکنم این داستان سومین رمانی بود که در عمرم خوانده بودم. آن موقع درگیر شعر بودم و داستان برایم الویت نداشت. قبلش یک کار از امیرخانی خوانده بودم (مناو) و رمان کوتاهی از چخوف (اگر ژولورنهای بچگی را فاکتور بگیریم). حس عجیب نوستالژی برای دوبارهخوانی چنین اثری همهٔ آن ایرادهایی را که گفتم به راحت یک آه کشیدن شست و برد.